به گزارش خبرگزاری شنو ،موسیقی اصـیل ایـرانی مـانند هر هنر معنوی دیگر از سکوت برمی خیزد و آرامش و صلح آن حقیقت سرمدی را که جاویدان و مافوق هرگونه تـعیُّن و تشخُص است در غالب اصوات که متعلق به عالم صورت و مظاهر است متجلی می سـازد. این سکوت و آرامش هـمانا مـهر عالم معنی بر چهره عالم صورت است. ریشه هر صوت و صدای موزون در اعماق این عالم وسیع سکوت که مافوق هر نوع صدا و خود اصل هرگونه ندا است روییده و از نیروی حیاتبخش آن هـستی خود را دریافت میدارد.
انسان خود مابین دو سکوت که برای او جنبه مبهم و ناشناخته دارد قرار گرفته است؛ یکی دوران قبل از ولادت و دیگری مرحله پس از مرگ. بین این دو مرحله حیات آدمی همانند لحظهای است که چون نـدایی نـاگهانی این سکوت بینهایت را برای اندک مدتی میشکند و سپس خود به آن سکوت ملحق میشود. لکن اگر با تعمق بیشتر به این واقعیت بنگریم به این نکته پی میبریم که آنچه بـه نـظر انسان نیستی آید، یعنی مرحله ماورای حیات این عالم، هستی محض است و آنچه ظاهرا هستی است، یعنی ایام زودگذر زندگانی در این عالم مادی، سایه و ظلّی از آن هستی متعالی بیش نـیست. زنـدگانی انسان نیز هیاهویی بیش نیست در مقابل آن سکوت ابدی که در واقع عمیقترینِ همه موسیقیها است و این حیات فقط هنگامی دارای معنی میشود که به آن سکوت بپیوندد و همهمه و هایهوی عالم برون را بـه نـغمه دلانـگیز عالم درون مبدل سازد.
تصوف راهـی اسـت از بـرای دسترسی به آن سکوت و آرامش که در مرکز هستی همگان نهفته است، سکوتی که زیباترین همه موسیقیها است و آرامشی که منشاء هرگونه فـعالیت و تـحرک مـعنیدار است و خود سرچشمه حیات و مبداء هستی آدمی اسـت. تـصوف ودیعهای است الهی که از جنبه رحمت او سرچشمه گرفته و در درون وحی آسمانی قرار داده شده و کلید گشودن سرهستی انسان را به خـود انـسان بـخشیده و امکان دستیافتن انسان را به آن گنجی که در درون وجودش نهفته است و او از آن غـافل است، امکانپذیر میسازد. تصرف به انسان وسیله خودشناسی و در نتیجه خداشناسی را عرصه میدارد. به کمک رسوم و قواعد سیر و سـلوک، انـسان مـیتواند درک کند که کیست، بمیرد از آنچه هست به صورت واهی تا زنـده شـود و آگاهی یابد به آنچه که هست به معنای واقعی.
تصوف میتواند انسان را به آرامش و سکوتی کـه در مـرکز وجـود او نهفته و دسترسی به آن در همهجا و در هر دورهای از زمان میسّر است برساند و او را از طوفان حـوادث خـطیر ایـن زندگی و های و هوی عالم ظاهر نجات بخشد بدون اینکه انسان مجبور شود این عالم را ظـاهرا تـرک گـوید. بلکه در تصوف نجات انسان از طریق تحولی است که در او در همین نشأه و در قالب زندگی عادی او پدیـد آیـد تا او در نتیجه بتواند موسیقی درونی همه کاینات را بشنود و مافوق سروصدای روزانه زندگی مـوسیقی «سـکوت ابـدیت» را استماع کند.
از برای بیان حقایق خود، تصوف از هرگونه وسیله مشروع میتواند استفاده کند و کـرده اسـت. از بافندگی گرفته تا تیراندازی، از معماری تا موسیقی، از شعر تا منطق و رحمت الهی. گـرچه هـدف تـصوف سوقدادن آدمی از عالم صورت به عالم معنا است، از آنجا که انسان در عالم صورت زیست مـیکند و نـه مجرد از این عالم، در توسل به همین عالم صورت است که تصوف انـسان را مـتوجه عـالم معنی میسازد.
صورت حاجب عالم معنا است ولی در عینحال رمز آن عالم است و نردبانی است از بـرای وصـال بـه آن. چنانکه اوحدی کرمانی میفرماید:
زان مینگرم به چشم سر در صورت
زیرا که ز مـعنی اسـت اثر در صورت
این عالم صورت است و ما در صوریم
معنی نتوان دید مگر در صورت
برای گروهی معدود تجرد از طریق تعالیم صرفا نظری عرفانی امکانپذیر اسـت ولی بـرای اکثر کسانی که دارای استعداد معنوی هـستند فـقط از طـریق صورت است که میتوان به معنی دسـت یـافت. صورتی که توسط هنر سنتی و دینی آنچنان صیقلیافته و لطیف شده است که کـدورت کـثرت از آن زدوده شده و مانند آیینهای جـلوهگر جـمال عالم قـدس اسـت. ایـن صورت میتواند شکلی هندسی در معماری یـا طـرحی در نقاشی و خطاطی یا آهنگی در موسیقی باشد و به همین جهت تصوف از تمام ایـن امـکانات استفاده کرده و اثرعمیق خود را تـقریبا در تمام شؤون هنر اسـلامی به جای نهاده است.
اما موسیقی در بین هنرهای سنتی مقامی خـاص دارد از آنـجا که از همه هنرها کمتر بـا اشـکال و صـور مادی سروکار داشـته و بـیشتر با عالم مجردات هـمبستگی دارد. بـیهوده نیست که هندوان اولین هنری را که از آسمان برای بشر فرستاده شد موسیقی میدانند و عـرفا مـوسیقی را بهترین وسیله اظهار لطیفترین اسرار الهـی مـیدانند چنانکه مـولانا مـیفرماید:
مـطرب آغازید نزد ترک مـست
در حجابِ نغمه اسرارّ الست
روح آدمی از عالم قدس سرچشمه گرفته و توسط طلسمی که سِرّ آن فقط بـر حـقتعالی مکشوف است با بدن خاکی پیـوند یـافته و از ایـن پیـوند حـیات آدمی در این عـالم زیـرین تحقق پذیرفته است. لکن روح را همواره یادی از مأوای اصلی وطن اولیه خود باقی است و تمام کوششهای انـسان از بـرای نـیل به کمال، حتی اگر آن را به عالم مـادیات مـحدود سـازد، از ایـن تـذکر سـرچشمه گیرد. در عالم قدس، روح مستمع دایمی موسیقی جاویدان این عالم بود و از هماهنگی و وزن آن بهره مییافت و در آن شرکت داشت. در این زندان تن، روح از طریق موسیقی بار دیگر یادآور سرزمین اصلی خـود میشود و حتی آن طلسمی که روح را به تن پیوند میدهد از این راه شکسته میشود و برای لحظهای چند هم شده، مرغ روح اجازه مییابد تا بالهای خود را گسترده ساخته و در ساحت عالم معنی و فضای ملکوتی کـه مـفرح روح آدمی است به پرواز درآید و از وجد و سُروری که ذاتی این عالم است بهرهمند شود. به قول سعد الدین حمویه:
دل وقت سماع بسوی دلدار برد
جان را بسرا پرده اسرار برد
این زمزمه مـرکبی اسـت مر روح تورا
بردارد و خوش به عالم یار برد
مرد کامل را البته احتیاج به هیچ نوع مرکب نیست زیرا که او خود قدرت طـیران دارد لکـن تا انسان به آن مرحله رسـد مـوسیقی معنوی مانند موسیقی اصیل ایرانی یکی از قویترین طرق بیداری انسان مستعد از خواب غفلت است و مرکبی است مطمئن که میتواند انسان را از حضیض جهان پررنج و عـالم مـادی به اوج عالم پهـناور مـعنی که در آن هرگونه درد و رنج به شادی و وجد مبدل شود برساند.
تصوف، موسیقی اصیل ایرانی را مانند بسیاری دیگر از قالبهای هنری برگزید و آن را پرداخت و تحول بخشید تا اینکه به صورت مرکبی که مورت تـوجه آن بـود درآمد.
بنابراین از جهت اثری که این موسیقی در روح انسان دارد مهم نیست که آغاز آن از کجا است، آیا اصل آن باربدی است یا از دوران هخامنشی است. آنچه مهم است این است که این موسیقی امـکان و اسـتعداد این را داشـت که تحت تأثیرعرفان قرار گیرد و به نحوی تغییر و تحول یابد که درآن یک دروننگری و معنویت بـه وجود آید تا بتواند شنوندهای را که روحش مستعد صعود و معراج اسـت بـه وصـال یار نایل سازد و لحظهای انسان را از محدودیت خود عالم مادی که او را احاطه کرده است برهاند.
رابطه موسیقی سـنتی ایـرانی و تصوف امری اتفاقی و فقط تاریخی نیست بلکه حقیقتی است عمیق که در نحوه اثـرگذاشتن ایـن مـوسیقی در روح شنونده دخالت فراوان دارد. جهت درک این مطلب باید به ناچار به مرحله اصلی سیر و سلوک اشـاره کرد. گرچه نحوه بیان مراحل وصال به حق در تصوف متفاوت است، میتوان آن را در سـه مرحله اساسی خلاصه کـرد.
مـرحل اول قبض است که در آن باید جنبهای از نفس انسان بمیرد و این مرحله با زهد و تقوی و جنبه تجلی عدالت و جلال الهی توأم است.
مرحله دوم بسط است که در آن جنبه دیگری از نفس انسان انبساط یافته و وجـود انسان از حدود خود گذشته، همه عالم را دربرمیگیرد تا جایی که به قول سعدی: به جهان خرّم از آنم که جهان خرم از اوست
این مرحله با سرور و شادی توأم است و مظهر صفات جـمال و رحـمت الهی است.
مرحله سوم وصال به حق از طریق نیل به مقام فنا است که در این مرحله عارف از تمام احوال و مقامات دیگر گذشته به مشاهده چهره یار نایل میآید و درک میکند بـه عـیان که به قول هاتف:
که یکی هست و هیچ نیست جز او
وحده لا اله الا هو
موسیقی را با دو مرحله نهایی سروکار است نه با مرحله اولی.عمق معنوی موسیقی ایرانی در زمان حاضر علیرغم دیـن مـبین اسلام نیست چنانکه برخی اندیشند، بلکه به علت تعالیم عالیه اسلامی است که موسیقی را از جنبه ظاهری حیات منقطع گشته و به سوی عالم معنی متوجه گردیده است. به همین جـهت در حـالی کـه موسیقی غربی در دو قرن اخیر اکـثرا یـک نـوع کوششی است برای رسیدن به مرحله دوم از سه مرحله بالا بدون گذشتن از مرحله اول که زهد و تقوی و تجرد از دنیا است، و به همین جـهت بـه نـفس انبساطی میبخشد که همیشه با اثر معنوی تـوأم نـیست، موسیقی اصیل ایرانی و نیز سایر کشورهای اسلامی مخصوصا موسیقی شمال هند که بیشتر توسط متصوفه ساخته و نواختهشده و اکثر اسـاتید بـزرگ آن تـا به امروز مانند رضا قلی خان و علاء الدین خان و بـسم الله خان از مسلماناناند، مبتنی بر مرحله اول یعنی زهد و تقوی و تجرد منتج از آن است.عمق این موسیقی که انسان را از این جـهان مـادی کـنده و ریشه شجره وجود او را در عالم معنی میتند به این علت است کـه آنـان که این موسیقی را ساخته و پرداختهاند خود به مرحله تجرد رسیده و دارای حال به معنی واقعی و عرفانی آن بـودهاند.
صـوفیان از ایـن امر آگاهی کامل داشتند و سماع و موسیقی را فقط از برای آنان که از مرحله اول تـکامل نـفسانی کـه همان غلبه بر شهوات حیوانی است گذشته باشند جایزه میشمردند.غزالی در کتاب «کیمای سـعادت» خـود در بـاب «در اباحت سماع و بیان آنچه از وی حلالست و آنچه حرام» میفرماید:
بدان که ایزد تعالی را سـرّی اسـت در دل آدمی که آن در وی همچنان پوشیده است که آتش در آهن و چنانکه به زخم سنگ بـر آهـن آن سر آتش آشکارا گردد و به صحرا افتد، همچنین سماع آواز خوش و موزون آن گوهر آدمی را بـجنباند و در وی چیزی پدید آرد بیآنکه آدمی را در آن اختیاری باشد، و سبب آن مناسبتی است که گوهر دل آدمـی را بـا عـالم علوی ارواح گوینده هست و علم علوی عالم حسن و جمال است و اصل حسن و جمال تناسب است و هـرچه مـتناسب است نمود کاریست از جمال آن عالم چه هر جمال و حسن تناسب کـه در ایـن عـالم محسوس است، همه ثمره جمال و حسن آن عالم است. پس آواز خوش موزون متناسب هر شبهتی دارد از عجایب آن عـالم، بـدانسبب آگـاهی در دل پیدا آید و حرکت و شوقی پدید آید که باشد که آدمی خود نـداند کـه آن چیست و این در دلی بود که ساده بود و از عشقی و شوقی که بدان راه برد خالی باشد اما چون خـالی نـباشد و به چیزی مشغول بود، آن در حرکت آید و چون آتشی که دم در وی دهند افروختهتر گـردد و هـرکه را دوستی خدای تعالی بر دلغالب باشد سماع وی را مهم بود، که آتـش تـبریز گردد و هرکه را در دل دوستی باطل بود، سماع زهر قاتل وی بود و بر وی حرام بود.»۱
سـعدی مـیگوید:
نگویم سماع ای برادر که چـیست
مـگر مستمع را بـدانیم کـه کـیست
گر از برج معنی برد طیر او
فـرشته فـرو ماند از سیر او
وگر مرد سهو است و بازی و لاغ
قویتر شود دیوش انـد دمـاغ
پریشان شود گل به باد سـحر
نه هیزم که نـشکافدش جـز تبر
جهان بر سماع اسـت ز مـستی و شور
ولیکن چه ببند در آئینه کور
تأثیر تصوف در موسیقی سنتی ایرانی بیش از هـر چـیز در همین امر است که تـصوف مـوسیقی را مـرکبی از برای عروج بـه عـالم معنی ساخت ولی فقط از بـرای آنـانکه به خود زحمت ریاضت و انضباط معنوی را که اولین قدم آن زهد و تقوی است داده بـاشند. بـه همین جهت نیز آنانکه از این مـوسیقی حـظ برند بـدون ایـنکه مـرحله اولیه را طی کرده بـاشند هیچگاه از طریق این موسیقی به ساحت عالم قدس ره نیابند و اگر مرغ روح آنان لحظاتی چند در آن عـالم بـه کمک این موسیقی آسمانی به پرواز درآیـد فـورا پس از اتـمام ایـن مـوسیقی از آن جهان سقوط کـرده و نـتوانند آن حال و وجد را در خود حفظ کنند و چه بسا که این موسیقی به جای اینکه مرکب صعود بـه عـالم مـعنی شود برای این گروه مانند مخدری بـاشد کـه لحـظهای چـند آنـان را از مـشقّت روزگار رها سازد. وانگهی نوازنده این موسیقی نیز به همین علت که این موسیقی توسط افرادی ساخته و نواخته شده است که دارای مقام معنوی بوده و از خود بیخود شـده و در مقام «حال» به این موسیقی پرداختهاند.
بههرحال آنچه مسلم است این است که استفاده معنوی از موسیقی از دیدگاه تصوف امکانپذیر نیست مگر با صیقل دادن نفس و کشتن اژدهای درونی که تنها راه نـجاتدادن مـرغ روح است و آمادهساختن آن از برای معراجی که موسیقی معنوی امکانپذیر میسازد.
معراجی که توسط موسیقی سنتی ایرانی انجام میگیرد از چندین راه است. یکی آهنگی که پلهبهپله انسان را از یک منزلگه به منزلگه بـعدی یـعنی از یک حالت روحی به یک حالت روحی دیگر و بالاخره به مرحله وجد و سرور معنوی سوق میدهد و دیگر وزن و ضرب موسیقی که رابطه انسان را بـا زمـان عادی که مهمترین نشانه حـیات ایـن جهان است تغییر میدهد. موسیقی ایرانی هم دارای ضربهای بسیار تند و منظم است و هم دارای لحظاتی بدون ضرب و هرگونه تعیین زمانی. از طریق اول انسان با ضـربان حـیات کیانی که در وجوه انـسان بـه صورت ضربان قلب او در سینهاش همیشه حضور دارد اتحاد مییابد و حیات او با حیات کیان یکی شده، عالم صغیر و کبیر اتحاد مییابند و از این اتحاد روح انسان انبساط یافته و در آن سرور و جدی که سراسر جـهان را فـراگرفته و فقط به علت غفلت بشر از آن بیخبر است شریک میشود. از طریق دوم که تعالی از هرگونه وزن و ضرب و فقه زمانی است انسان از عالم زمان ناگهان منقطع شده خود را در مقابل ابدیت احساس میکند و از حظ فـنا و بـقا لحظهای بـهرهمند میشود.
عارف کامل را احتیاج به موسیقی و یا هنر سنتی دیگر نیست چون او و زندگی او خود یک هنر اسـت لکن از آنجا که حواس باطنی او بیدار شده است میتوان گفت کـه او در حـال سـماع دایمی است. تمام عالم از برای او یک نغمه جاویدان موسیقی است و او هستی را همواره با هماهنگی و زیبایی توأم دیـده، هـمانطور که از راه بصر این زیبایی را به صورت الوان و اشکال طبیعت و خلقت مینگرد، از راه سمع به صـورت مـوسیقی آن را میشنود. حیات او هیچگاه از موسیقی و شادی و سرور آن دور نیست. اگر او قطعهای از موسیقی را به معنای عادی آن میشنود و از آن حـظ میبرد، فقط به این علت است که این قطعه موید احوال درونی او اسـت. اگر این موسیقی از آن سـکوت معنوی که به آن اشارت رفت برخاسته باشد و اگر او از آنچه امروزه بعضی آن را موسیقی مینامند لکن سروصدایی بیش نیست دور از هرگونه معنا و ارزش معنوی دوری میجوید به این علت است که استماع آن مخرب حـال معنوی است و صدایی است ناهنجار که نغمه موسیقی درون وجود او را مختل ساخته و ضایع میکند. نیز اگر چنین فردی از استعداد ساختن و نواختن موسیقی بهرهمند باشد، چنانکه بسیاری از صوفیه بودهاند و اکثر استادان بزرگ مـوسیقی سـنتی ایرانی رابطهای با تصوف داشتهاند، آنچه سازد و نوازد انعکاس احوال معنوی او است در حجاب اصواتی که ترکیب آن نغمهای سازد که شنونده را سوی آن احوال معنوی ارشاد کند.
میتوان گفت که عـارف خـود یک آلت موسیقی در دست صانع است و آنچه از او آید نغمهای است که از وجود او توسط نوازنده آسمانی به سمع رسد.عالم خود به مثابه یک نغمه موسیقی است مرکب از اصوات هماهنگ و چـون عـارف حجابهای جدایی را دریده و خود را به مقام فطرت رسانیده و با خلقت اولیه متحد ساخته است، او نیز مانند عالم، نیست جز چنگی که توسط آن خداوند نوازد آنچه خواهد.
چنانکه مولانا مـیفرماید:«مـا چـو چنگیم و تو ناخن میزنی».چـه حـظی بـالاتر از اینکه انسان نهتنها سماع موسیقی الهی کند بلکه خود آلت نواختن این موسیقی باشد و با تسلیم اراده خود به مشیت الهی خود را کـاملا در دسـت او قـرار دهد و منشاء نغماتی شود که سرور و شادی بـگستراند و انـسانها را به سوی مأوای اولیه و منزلگه نهایی خود هدایت کند.
در جهان امروز که دسترسی به معنویت هر روز مشکلتر شده و آن زیـبائی کـه روزی همهجا جنبه تجملی به خود گرفته است موسیقی ایران دارای ارزشـی فوق العاده است چون مانند پناهگاهی است در بین طوفانی دهشتزا و واحهای است خرّم در میان بیابان سوزان. بسیاری امـروزه بـه ایـن موسیقی علاقهمندند بدون اینکه خود دلیل عمیق آن را بدانند. در واقع این افـراد در جـستجوی معنویتاند و آن سکوت و آرامشی که در اندرون تاروپود این موسیقی نهفته است.
باید این موسیقی عرفانی را با تـمام اصـالت آن حـفظ کرد و توسعه کمی را با بهبودی کیفی اشتباه نکرد. البته بهترین راه حفظ ایـن مـوسیقی حـراست و نگاهداری از سنتهایی است که آن را به وجود آورده است و در زمینه خود موسیقی دوری از هرگونه بدعت بیپایه و تـقلید مـخصوصا از تـمدن غربی معاصر که به علت مادیگری آن ارزشهایش درست در نقطه مقابل تمام هدفهای این مـوسیقی قـرار دارد.
فقط افرادی میتوانند فصلی نوین به این موسیقی معنوی بیافرایند که خود بـه وصـال عـالم معنی نایل آمده و درعینحال بر اصول موسیقی آگاهی کامل داشته باشند. در غیر این صـورت هـرگونه تغییر در این موسیقی یعنی مبدل ساختن نردبانی به سوی آسمان به یک وسـیله ارتـباط صـرفا زمینی و دنیوی و فاقد ساحت متعالی در این زمانه موسیقی معنوی میتواند چشمهای پرفیض از برای سیرابکردن روحهایی تـشنه و گمگشته باشد و ملجاء و پناهگاهی در مقابل نفوذهای منفی این عصر قرار گیرد و گـروهی را نـیز بـا جمال حیرتانگیز خود به سوی جمال مطلق رهنمون باشد. از آنجا که این موسیقی نغمهای اسـت از جـهان سـرمدی در عالم زمان و مکان، آن را ذیولی و فسادی نباشد. پیام آن مانند آفتاب سپیدهدم همواره تـازه و زنـده است. بر ما است که گوشهای خود را بازکرده، توسط نغمات آن از مرگی که به دروغ آن را زندگی مـینامیم رهـایی یابیم و به زندگی واقعی که آن را هیچگاه کسوف نیست دست یابیم و این مـیراث گـرانبها را مانند سایر جوانب فرهنگ بسیار سرشار و غـنی خـود در لحـظهای که بیش از هر وقت دیگر به آن مـحتاج هـستیم غنیمت شماریم و به قول حافظ:
ساقی به نور باده برافروز جام ما
مطرب بگو که کار جـهان شـد به کام ما
ما در پیـاله عـکس رخ یار دیـدهایم
ای بـیخبر ز لذت شـراب مدام ما
هرگز نمیرد آنکه دلش زنـده شـد به عشق
ثبت است بر جریده عالم دوام ما
انتهای پیام/.